شعر و متن عاشقانه
امروز باز این من بودم که ضربان یک لحظه دیدنت ایستادم و در اتش غرور سرخى نگاهت سوختم و تو مثل هر بار دیگر اضطراب ندیدن را در چشمان بی قرارم دیدى حسرت رفتنت را از سکوت نگاهم شنیدی و رفتی اینبار تلخ تر از هر بار میدانى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اشک مرهمى نیست بر اتش دل با این همه دل به این مى کنم که عطر ابى نفس هایت در میان خالى اندوهناک این شهر پراکنده است معنى باران!!!!!!!! چگونه التماست کنم که بمانى و حجم انبوه تنهایى ام را سیراب کنى؟؟؟؟؟؟؟؟
اتش نگاهت هنوز دیدگانم را مى سوزاند
نوشته شده در دوشنبه 88/2/7ساعت
5:27 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |